۲۲ مهر ۱۳۹۱ - ۱۶:۱۶
کد خبر: ۱۴۲۴۷۷
لحظه‌های ماندگار (36)؛

هفت، هشت روز شد هشت سال

خبرگزاری رسا – یکی از روحانیان رزمی تبلیغی گفت: آیت‌الله نوری همدانی پرسید«عملیات چقدر طول می‌کشد؟»، گفتم«هفت، هشت روز طول می‌کشد، اجازه رفتن دادند، هفت هشت روز، هفت هشت سال شد.
روحانيت و دفاع مقدس

حجت‌الاسلام حسین مولایی‌راد، روحانی آزاده، در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری رسا، به بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس پرداخت و گفت:

اصالتا اهل رزن همدان هستم و از اوایل انقلاب جهت تحصیل به قم آمدم، در همدان هم درس درس خوانده‌ام، آن زمان پایه تحصیلی وجود نداشت،‌ حدود سه سالی مشغول تحصیل شده بودم که جنگ شروع شد، چندین بار به جبهه‌ رفتم.

 ما شش ماه دوره تکاوری را گذراندیم؛ اوایل جنگ 1400 نفر بودیم که ما را انتخاب کردند و به تهران پادگان دپو بردند،‌ این دوره سه چهار ماه به طول انجامید، همچنین اوایل جنگ که خرمشهر اشغال شد نیز دو ماه دوره آموزشی دیدم، من 17 ساله بودم که اسلحه به دست گرفتم و ‌جنگیدم.

 دوره آموزشی نظامی بسیار سخت بود، از میان 1400 نفر فقط 200 نفر توانستند این دوره را تحمل کنند؛ در آن زمان 16 ساله بودم؛ بر روی دکل‌هایی به ارتفاع 20 تا 25 متر سیم‌هایی متصل بود، فاصله دو دکل 100 متر تا 200 متر بود.

 

کماندوهای دوره تکاوری بدتر از عراقی‌ها رفتار می‌کردند

یک بچه 15، 16 ساله با یک فانوسقه باید از روی، این سیم‌ها عبور می‌کرد،‌ کماندوهایی که آموزش می‌دادند، باقی‌مانده‌های زمان طاغوت بودند و بسیار کینه‌توزانه  برخورد می‌کردند، آنقدر که بعضی از این عراقی‌ها در دوران اسارت با ما آنگونه رفتار نمی‌کردند؛ به بهانه‌های واهی می‌آمدند و می‌زدند به ساق پای، این طور بود که یک عده طاقت نیاوردند و فرار کردند.

از دوستان دوران آموزش تکاوری بچه‌های هم‌محلی مانند حجت‌الاسلام اصغر محمدی در سازمان حج و زیارت، حجت‌الاسلام محمدرضا رازینی، طلبه قم،‌ حجت‌الاسلام سیداصغر حسینی، طلبه قم، حجت‌الاسلام امین‌الله گودرزی، حجت‌الاسلام رضا فغانی و حجت‌الاسلام سیدرحیم موسوی که شهید شد و هنوز هم با برخی از آنان ارتباط داریم.

 

اگر کسی خودش را بعد از جنگ حفظ کند ثواب شهدا را می‌برد

اولین اعزام من سال 59، اوایل جنگ بود که به اهواز و سوسنگرد اعزام شدم،‌ سه چهارماهی در آنجا به عنوان طلبه رزمی تبلیغی فعالیت داشتم.

در حین تحصیل بعضی از دوستان می‌رفتند جبهه و به شهادت می‌رسیدند؛ من نیز گفتم که خون من که از آنان رنگین‌تر نیست.

بنابراین در سال 61 من هم به جبهه رفتم، در جبهه، در سنگرها فعالیت  و سخنرانی می‌کردم، آیت‌الله نوری همدانی در عملیات حضور داشتند و برای بازدید از منطقه به سنگرها آمده بودند؛ من همراه ایشان بودم، خاطره‌ای هم از ایشان دارم، به ایشان گفتم که دعا کنید که شهید بشویم، گفتند ما دعا می‌کنیم که شما پیروز شوید، زیرا کسی که برود در عملیات بجنگد و پیروز شود و کسی که شهید شود، هردو  اجرشان یکی است، شهدا رفتند اما کسی که برمی‌گردد، اگر خودش را حفظ کند، ثواب شهید را می‌برد.

 

می‌گفتند طلبه باید تبلیغ کند

نزدیک عملیات بود؛ در آن هنگام فرماندهان اجازه نمی‌دادند که در عملیات شرکت کنیم، فرمانده‌ای بود به نام علی شادمانی که بعد‌ها شمیایی شد، ایشان می‌گفت که شما باید به وظیفه تبلیغی خود بپردازید، می‌گفت سن شما بسیار کم است، الان هم با او ارتباط دارم.

موضوع را به آیت‌الله نوری همدانی گفتم و از وی برای حضور در  عملیات اجازه گرفتم، ایشان چندتا سؤال پرسید که آیا آموزش دوره نظامی را دیده‌اید؟ کار با ژ3 و کلاش را بلد هستید؟ همچنین گفتند که چه زمانی باز می‌گردید؟ گفتم؟ هفت هشت روز طول می‌کشد، خلاصه اجازه دادند؛ اما هفت هشت روز، هفت هشت سال شد. /914/پ202/ن

ارسال نظرات