مغالطه دروغ دکتر عبدالکریم سروش
به گزارش خبرگزاری رسا، اظهارات اخیر عبدالکریم سروش در نشستی تحت عنوان «دین و قدرت» واکنشهای متعددی در پی داشته است. حجت الاسلام و المسلمین میثم فتحی در پاسخ به سخنان عبدالکریم سروش، یادداشتی نوشته است:
بااینکه حدود ۳۰ جلسه از درس گفتارهای دکتر سروش میگذرد اما گویا دو جلسه پرسش و پاسخ آخر بحثانگیز شد. تلاش شده که این نقد مختصر ناظر به کل جلسات باشد اما متناسب با جلسه آخر.
از میان تعاریف فراوانی که از قدرت ارائه شده به نظر میرسد تعریف بهتر تعریف وِبِری باشد که قدرت(Power) را «توانایی تحمیل اراده به رغم مقاومت دیگران» میداند. اما اقتدار(Authority)مفهوم دیگری ست و بنابر تعریف خوب رابرت دال، عبارتست از «قدرت مشروع» و بنابر اینکه مشروعیت را به انتصاب الهی بدانیم یا به انتخاب مردمی(Legitimacy)یا…، مراد ما از اقتدار معلوم میشود.
به عقیده وبر، مبنای اقتدار یا سنتی است یا قانونی و عقلایی و یا فرّهی (کاریزماتیک).میتوان گفت اگر رهبران تاریخ اعم از مذهبی و غیرمذهبی تنها یک یا دو مبنا را داشته باشند، از تفاوتهای مهم انبیا و ائمه با آنان اینست که تمام مبانی اقتدار در آنان جمع است که تاریخ گواه آنست.
در کلمات دکتر سروش، اعمال قدرت تنها به یک شکل تعریف شده و آن هم تحریف شده است درصورتیکه اعمال قدرت در ادبیات سیاسی به اشکال مختلفی از قبیل؛ ترغیب و دعوت، پیشنهاد پاداش، اعطای پاداش، تهدید به مجازات و نهایتاً تحمیل مجازات وجود دارد که در سیره سیاسی پیامبر (ص)، به اقتضای حال، از هرکدام از این روشها استفاده شده است. البته با رعایت قاعده «الصلح خیر» (نساء ۱۲۸) که از قواعد مهم در حوزه حقوق بینالملل است.
این قاعده و برخی قواعد مانند «مودت و وداد» مبتنی بر آیاتی مانند «وإن جنحوا للسلم فاجنح لها» (انفال ۶۱) هستند. دکتر سروش حاضرند برای تأمین پشتوانه نظرشان به جملات ضعیف عامه مانند «لقدجئتکم بالذبح» استناد کنند اما این آیات و قواعد را نبینند و عنصر تبیین و تثبیت دین را صرفاً إرعاب بدانند که نه تنها مدعایی بدون دلیل است بلکه مغالطه دروغ است.
جالب است که ایشان میگویند «به درست و غلط این نقلهای تاریخی کاری ندارم» اما مبتنی بر همین نقلهای مشکوک و بعضاً نادرست، نتیجه میگیرند و رفتار جامعه مسلمین را تحلیل میکنند. برای نمایاندن تنوع رفتار نبوی در اعمال قدرت، ناچارم فهرستوار به تاریخ جنگ و صلح نبوی اشارتی داشته باشم.
صلح:
دکتر سروش معتقدند که «پیامبر (ص) اصلاً سر صلح ندارند» گرچه ما مفهوما قاعده صلح را بیان کرده و حال، مصداقا (تاریخی) بدان اشاره میکنیم:
دعوت مسالمتآمیز به دین که در تاریخ، چهرههای مختلفی دارد:
الف) دعوت اولیه ایشان در مکه: «و أنذر عشیرتک الأقربین»
ب) عنصر مهم ساختار شخصیتی ایشان در دعوتها: «و لوکنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک» (آل عمران ۱۵۹)
ج) احترام به آزادی عقیده در اصول دین: «لا إکراه فی الدین» (بقره ۲۵۶)و یا «و ما علی الرسول إلا البلاغ المبین»
د) تبلیغ با حکمت و منطق: «أدع إلی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی أحسن» (نحل ۱۲۵)و یا «ولاتجادلواأهل الکتاب إلابالتی هی أحسن إلاالذین ظلموا» (عنکبوت ۴۶)
روابط سیاسی مسالمتآمیز:
الف) منشور مدینه:
پیمان پیامبر (ص) به عنوان حاکم دینی با اقلیت دینی ساکن در مدینه مبتنی بر اصل تفاهم، تعاون و همزیستی مسالمتآمیز. در اینجا توجه به این نکته جالب ست که دکتر سروش میگویند «پیامبر (ص) از اول تا آخر معتقد بودند مشرکین باید از جزیرةالعرب بروند و گرنه خونشان ریخته میشود»
ب) صلح حدیبیه
ج) اعزام پیکهای تبلیغی به ممالک مختلف: دراین پیامها به هیچ وجه صحبت از جنگ و تهدید نیست و پذیرش سایر زمامداران جز خسروپرویز مؤید این معناست.
د) همزیستی مسالمت آمیز با مسیحیان
مغلوب:
مانند پیمان پیامبر (ص) با نصارای نجران که نوعی تحتالحمایگی یا پیمان حمایت امنیتی بود.
فتح مکه و روحیه صلح طلبی پیامبر (ص): با توجه به سابقه شکنجهگری مکیان پیش از هجرت، ابلاغ پیامبر (ص) به فرماندهان، عدم خونریزی بود باوجود اینکه قوانین عرفی جنگی در آن زمان آنچنان بود. ای کاش دکتر سروش، این مولوی شناس بزرگ، به جای برداشت ناروا از مفهوم برخی ابیات مثنوی، به منطوق این ابیات نیز التفاتی داشتند:
او به تیغ حلم چندین حلق را / وا خرید از تیغ و چندین خلق را
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر / بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
اصل اعتزال:
پیامبر (ص) هرگز درصدد فروپاشی نظام داخلی قبایل و ممالکی که مردم آن به اسلام گرویده بودند بر نیامدند بلکه آنها را در حفظ نظام مطلوبشان آزاد گذاشتند. نامههای ایشان به قبایل و ممالک مسلمان مؤید این معناست. مانند معاهده ایشان با قبیله بنی ضمرة.
جنگ:
به قول مرحوم علامه طباطبایی در مجلد ۴ المیزان «اگر اسلام را به حال خود گذاشته بودند هرگز فرمان هیچ جنگی را صادر نمیکرد و تمام جنگهای تاریخ اسلام، تحمیلی بود»
چهرههای تاریخی دفاع از کیان دارالسلام:
۱) دفاع در برابر تهاجمات قریش:
تهدید مسیرهای بازرگانی قریش به منظور شکست حصر اقتصادی و به ترتیب جنگهای بدر، احد و خندق.
۲) دفاع پیش دستانه:
بوسیله عملیات اطلاعاتی و پنهان پژوهی:
الف) غزوه ذات السلاسل به دنبال تجمیع قبیله بنی سلیم برای حمله به مدینه
ب) غزوه حنین به دنبال تجمیع قبیله ثقیف و هوازن برای جنگ با مسلمین
ج) جنگهای طایف، دومة الجندل، بنی المصطلق و تبوک که در آن امپراطوری بیزانس پس از شکست ایران قصد سرکوب مسلمین را داشت.
۳) حمایت از اتباع دولت اسلامی:
مانند دفاع از فرستاده دولت اسلامی در جنگ موته و همینطور دفاع از ناموس و حیثیت مسلمانان مانند ماجرای کشف حجاب آن زن مسلمان توسط یهودیان بنی قینقاع دربازار زرگرهای مدینه.
۴) دفاع از هم پیمانان دولت اسلامی مانند نزاع بین دوقبیله بنوبکروخزاعه
۵) دفاع در برابر یهودیان فتنه گر و پیمان شکن مانند یهودیان بنی قریظه و بنی نضیر
۶) دفاع از افراد تحت ستم (مداخلات بشردوستانه) حتی با قبایل غیرمسلمان مانند بنی خزاعه و بنی ضمره که حمله قریش به آنان به منزله نقض صلح حدیبیه و زمینه ساز فتح مکه شد. همین طور پیمان حلف الفضول پیش از بعثت در ستاندن حق مظلومان مکه و بعدها دعوت قرآن: «و ما لکم لاتقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان الذین یقولون ربنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها» (نساء ۷۵)و درنهایت، حقوق بشردوستانه پیامبر (ص): از قبیل حقوق اسیران، غیرنظامیان، شرایط محیط زیست در حال جنگ واصل «امان» مبتنی بر آیه: «فإن أحدمن المشرکین استجارک فأجره حتی یسمع کلام الله ثم أبلغه مأمنه» (توبه ۶)
شکنجه:
درست است که برخی لغویون معنای لغوی تعذیب را شکنجه بدانند اما معنای اصطلاحی عذاب در قرآن و متون فقهی مختلف ست و در هیچ کجا به معنای شکنجه مصطلح نیست به علاوه که به قول گادامر اتیمولوژیستها غیرقابل اعتمادترند چون انتزاعیاتشان از زبانشناسی به دست آمده نه زبان.
اصل در اسلام، حرمت شکنجه است حال اغلب به طور مانند شهید ثانی و صاحب جواهر و برخی نسبی و قائل به إلا ما خرج بالدلیل و آن هم بوسیله حکومت و درجهت مصالح جامعه مانند سیدمحمد حسینی شیرازی.
علاوه بر روایات دال بر حرمت تعذیب حیوان (چه رسد به انسان) که برخی فقها آنرا در حد استفاضه (نزدیک به تواتر) میدانند حتی قواعدی دال بر حرمت شکنجه موجود است مانند «اصل عدم الولایة» و «سلطه هرکس بر خود»
نتیجه:
ملاحظه میشود که مثالهای نقض ما از نمونههایی که دکتر سروش برای تقویت نظر خود بکار گرفتهاند بیشتر است.
برخی اشکالات منطقی:
۱) ایشان علاوه بر معرفتهای بشری، قدرت را نیز از موجبات قبض و بسط دین و معرفت دینی میدانند. با فرض پذیرش گمانه قبض و بسط تئوریک شریعت (که بطلان آن ثابت است):
الف) معرفتها تحت یک مقولهاند و قدرت از جنس معرفت نیست که در موضوع یا محمول آن مؤثر باشد.
ب) اگر دین، قدرت باشد و قدرت موجب قبض و بسط دین شود یعنی قدرت موجب قبض و بسط خودش میشود و دور لازم میآید (دقت شود که دو قدرت، متمایز نیستند که دور پیش نیاید)
۲) در گزاره «دین، قدرت است»:
الف) نسبت موضوع و محمول تباین است پس حملی شکل نمیگیرد.
ب) مغالطه کنه و وجه: اگر از اعراض و حتی از مراحل تکوین دین قدرت باشد باز ایشان دچار مغالطه کنه و وجه شدهاند.
ج) ترکیب قدرت دینی هم که ایشان در چند جا بکار بردهاند وصله ای نچسب است چراکه بنابر بیان ایشان دین، خود، قدرت است.
۳) ایشان قائلند «اسلام دو چیز آورد: اسلام و ایمان. تسلیم قلبی را ایمان و تسلیم حکومتی را اسلام گویند» و از طرفی میگویند «مؤمنین شک نمیکنند و میگویند أستغفرالله؛
الف) شک از افعال جوانحی و غیر اختیاری و استغفار از افعال جوارحی است و اختیاری و دخلی به هم ندارند مگر در سلوک و گذر زمان.
ب) پایینترین درجات ایمان و حتی ارتقای درجات ایمانی و مراتب یقینی میتواند مبتنی بر شک نسبت به درجه بعد باشد.
ج) اسلام ایمان نمیآورد بلکه ایمان از اوصاف مخاطبان اسلام است و قسیم آن هم اعتقاد است نه تسلیم حکومتی «قولواأسلمنا» یعنی پذیرش شما از مرحله ظاهری (اعتقاد) به مرحله قلبی (ایمان) نرسیده است.
۴) روش مؤمنان صرفاً مبتنی بر شرطیه پاسکال نیست.
۵) اگر گزارشی از حکومت انبیای دیگر نرسیده دلیل بر نبودن نیست و «و أوصانی بالصلوة و الزکوة»، مفهوم مخالف ندارد. عدم علم به شیئ، علم به عدم شیئ نیست.
۶) فرمودند «در این بحث، رویکرد الهیاتی ندارند و صرفاً از حیث جامعه شناختی و سیاسی میبینند» که این دو حوزه نه تنها به چشم، بلکه به ذره بین تسامح علمی نیز نیامد.