۲۸ شهريور ۱۳۹۲ - ۰۹:۰۱
کد خبر: ۱۸۴۶۷۵

دوهفته نامه الکترونیکی باب الجواد در پله چهلم

خبرگزاری رسا ـ شماره 40 دوهفته نامه الکترونیکی باب الجواد(ع) با هدف تولید و نشر آثار مرتبط با امام رضا(ع) در موضوعات مختلف با طرحی نو در فضای مجازی منتشر شد.
شماره 40 باب‌الجواد
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، چهلمین شماره دوهفته نامه الکترونیکی باب‌الجواد(ع) شامل سخن سردبیر، داستان، حرم‌شناسی، شعر، یادداشت، خاطره، معرفی مقاله و مشاهیر مدفون در حرم در فضای مجازی به منتشر شد.
وبلاگ امام رضا(ع) در بخش وبلاگ‌های رضوی، وبلاگ‌های چند لحظه، دریچه، گاه رهایی، و دلم می‌گوید و ساندیس نویس در بخش وبلاگ نویسندگان و موضوعاتی همچون آفتاب هشتم، غبار حرم، چه بخواهیم، امام رئوف، یا ابالحسن، حاجت و عمه سادات، آداب زیارت، آداب سفر از نگاه آیات و روایات نیز در قسمت پاکدست‌ها و ره‌توشه این دوهفته نامه الکترونیکی قابل مشاهده است.
زیارت آنلاین، آیینه نگار، پنجره فولاد، حدیث یار، شماره های پیشین، اخبار، پیوندها و تبلیغات از دیگر بخش‌های این شماره است که بخش معرفی وبلاگ‌ها در سبک جدیدی به معرفی کامل وبلاگ‌های رضوی می‌پردازد و در بخش اخبار، هر روز اخبار مرتبط با امام رضا(ع) پوشش داده شده است.
در بخش نگارخانه پوسترها و عکس‌های جذاب و دیدنی یا ثامن الحجج، کلمه التوحید، هدیه میلاد حضرت امام رضا(ع)،عید غیر، زهرا فقط هم‌کفو علی بود، یا حضرت عبدالعظیم(ع)، اشفعی فی‌الجنه، دخیل پنجره فولاد، یا هادی(ع)، شب هم به قدر دیده تو پرستاره نیست، السلام علیک یا موسی‌بن جعفر(ع) و ایام فاطمیه آورده شده که با بهترین کیفیت قابل مشاهده و دانلود است.
شفا
در بخش داستان ایم دوهفته‌نامه می‌خوانیم: چند روزی می‌شود که پشت پنجره فولاد روی ویلچر نشسته است، روز اول با اخم زل زده بود به شبکه‌های پنجره و اصلا حرف نمی‌زد، یک جورهایی قهر کرده بود انگار، روز بعد طلبکارانه شروع کرد به حرف زدن و از آقا شفای پاهایش را خواست. 
اما بعدتر که توجهش به مریض‌های اطرافش جلب شد، خجالت کشید و کمی خودش را جمع و جور کرد، لحن حرف زدنش نرم‌تر شد و مؤدبانه‌تر، چشم‌هایش کمی خیس می‌شد، وقتی از آقا خواهش می‌کرد شفایش دهد.
شب از نیمه گذشته است ولی خواب به چشم‌هایش نمی‌آید، شروع می‌کند با آقا درد دل کردن، احساس می‌کند دیگر شفای پاهایش برایش مهم نیست، انگار می‌خواهد چیز مهم‌تری بدست آورد، مهم‌تر از شفای پاهایش ولی خودش هم نمی داند چیست، با حالت گریه خوابش می‌برد، در خواب مردی نورانی و زیبا را می‌بیند، به او می‌گوید: «ما دل تو را شفا داده‌ایم، با این حال اگر پاهایت برایت مهم‌تر است.
با صدای ناله یکی از بیماران از خواب می‌پرد، هاج و واج به اطراف نگاه می‌کند و یک دفعه فریاد می‌زند: «شفا پیدا کردم، شفا پیدا کردم».
مردم دورش جمع می‌شوند و لباسهایش را تکه‌تکه می‌کنند ولی وقتی می‌بینند همان‌طور روی ویلچر نشسته و از جایش بلند نمی‌شود، با تعجب نگاهش می‌کنند، اشک از چشمهایش سرازیر می‌شود و در جواب تعجب مردم می‌گوید: «آقا دلم رو شفا دادند، این خیلی مهم‌تر از شفای پاهامه، من به این راضی‌ترم».
آزمایش عقد
در بخش دیگری از دوهفته‌نامه باب‌الجواد با عنوان خاطره آمده است: با خوشحالی پسرش را در آغوش می‌گرفت و با اشاره باب‌الجواد را نشان می داد و می‌گفت: نگاه کن به آنجا می‌گویند باب‌الجواد وقتی از آنجا وارد می‌شوی شک نکن که خدا صدایت را می‌شنود و دعایت را مستجاب می‌کند.
آنچنان با اعتماد این حرف‌ها را می زد که احساس می‌کردم که یقینی زیبا در پشت این حرفهایش است، طوری که شک به آن راه ندارد.
نتوانستم طاقت بیاورم، سعی کردم سرعتم را زیاد کنم تا قبل از نماز بتوانم با او حرف بزنم وعلت این اعتمادش را سؤال کنم.
در نگهبانی دم در به او رسیدم و سلام کردم، جواب گرمی به من داد و با خوشحالی سؤال کرد: آمدی زیارت، قبول باشه التماس دعا، من هم با کنجکاوی گفتم: بله اما اجازه می دین که از شما سؤالی بکنم، گفت: بله بفرمایید اگر بتوانم، پاسخ می‌دهم.
من شما را بیرون حرم دیدم زمانی که داشتید با پسرتان بازی می‌کردین دیدم که خیلی مشتاقانه به او باب‌الجواد را نشان می‌دادید و از اجابت دعا در این باب صحبت می‌کردید، می‌شود علت این همه اعتماد و اعتقاد را به من هم بگویید.
خنده مهربانی کرد و گفت: با این‌که مفصل است می‌گویم: شاید 8 سال پیش بود در حیاط دانشگاه حالم بهم خورد و دوستانم سریع مرا به بیمارستان رساندند، آزمایش‌های زیادی انجام دادن اما همه یک نتیجه را نشان می داد: بله سرطان خون پیشرفته.
باور کردنش برای من غیر ممکن بود چون هیچ علائمی را تا قبل از آن روز ندیده بودم، خانواده‌ام نیز اصلا این را قبول نمی‌کردند تا جایی که مادرم هر جا که می دید کسی به خرید می رود یا شادی می کند ناراحت می‌شد و می‌گفت که چطور وقتی پسر من مریض است آنها این کارها را انجام می‌دهند، چرا مردم به عروسی می‌روند، مگر پسر من بیمار نیست، خلاصه با اصرار خانواده به پزشک مراجعه کردم دکتر در اولین جلسه معاینه به من گفت که باید شیمی درمانی کنی و برای من 14 جلسه درمان نوشت.
چند جلسه رفتم فکر کنم هفت یا هشت جلسه شد اما هر جلسه به جای بهتر شدن حالم بدتر می‌شد طوری که دیگر تمایلی به ادامه درمان نداشتم، دیگر نه شیمی درمانی را ادامه دادم نه دارو خوردم هر روز به خودم می گفتم که من سالم هستم و این داروها است که حال من را خراب می‌کند و سبب این بیماری من شده است من باید زندگی کنم، من تنها 23 بهار را دیده ام و مرگ برای من زود است من باید زندگی تشکیل دهم.
 نگاهی به صورتش کردم گونه‌هایش سرخ شده بود اما هیجان تعریف کردنش بیشتر بود دلم می‌خواست ادامه ماجرا را برایم تعریف کند، خوب بعدش چه شد.
خلاصه از من اصرار و از خانواده انکارکه تو بیماری و باید درمان شوی و دوره درمانی خود را کامل کنی اما من دوست نداشتم باز آزمایش دهم که بگوید بد و بدتر شده‌ای و سرانجام چند روز دیگر بیشتر زنده نیستی و باید خود را برای مرگ آماده کنی.
کار مادرم شده بود گریه و زاری و دیگر نمی توانست به من اصرار کند که به دکتر بروم و درمانم را از سر بگیرم و حال من روز به روز بدتر و بدتر می شد و این بین من هم علاقه‌مند یکی از هم ترمی‌هایم شده بودم و اصرار داشتم که با والدینم برای خواستگاری به خانه آنها برویم و مدام تکرار می‌کردم که نباید خانواده دختر از این بیماری من چیزی بفهمند.
اما خانواده مخالفت می‌کردند تا این‌که یک روز مادرم به من گفت: تنها به یک شرط به خواستگاری آن دختر می‌رود آنهم این است که او را به زیارت آقا امام رضا ببرم و نزدیک در باب الجواد برای او اتاق بگیرم و سه شب مهمان آقا باشیم، قبول کردم.
با هر سختی و مشکلی که داشتم مادرم را به زیارت بردم همان‌طور که او گفته بود در این سه شب مادر اصلا در اتاق خود نبود و تمام مدت در حرم به زیارت و نذر و نیاز با امام رئوف مشغول بود، گاهی احساس می‌کردم که اگر شفای من را نگیرد از مشهد نخواهد رفت، بعد از سه شب به تهران بازگشتیم.
طبق قراری که با خانواده گذاشته بودیم به خواستگاری رفتیم و بعد از چند جلسه رفت و آمد سرانجام با عروس خانم برای آزمایش قبل از عقد رفتیم.
جواب آزمایش‌ها خیلی عجیب بود همه می‌گفتند که من سالم هستم و هیچ اثری از بیماری در من نبود، جواب آزمایش را به پزشک معالجم نشان دادم او با تعجب گفت: این معجزه است تنها نامی که می توان روی این جواب آزمایش‌ها گذاشت معجزه است.
 الان 8 سال از آن روزهای اضطراب و دودلی می‌گذرد و انگار همه در خواب بود، خوابی که با نگاه امام رئوف خیلی زیبا خاتمه یافت، ناگهان صدای پسرش که فریاد می زد: بابا نمازت دیر نشود، توجه ما را به سمت حرم جلب کرد.
صحن آزادی (صحن نو)
در بخش حرم‌شناسی این دوهفته‌نامه مطالبی به چشم می خورد که به این شرح است: بنای این صحن در سال 1233 هجری قمری به امر فتحعلی شاه قاجار و به مباشرت فرزند علینقی میرزا و معماری حاج آقا جان( صاحب بازارچه معروف حاج آقا جان در مشهد) شروع شد و در عهد ناصرالدین شاه به اتمام رسید.
مساحت این صحن 4335 متر مربع است و در شرق حرم مطهر واقع شده است، در طبقه تحتانی صحن مذکور بهشت ثامن الائمه(ع) واقع است.
ایوان غربی صحن آزادی( ایوان طلا)
در این ایوان چهار غرفه بنا شده که بدنه آن‌ها خشت‌هایی مطلا است، کتیبه‌هایی زیبا حاوی آیاتی از قرآن کریم و اشعاری به فارسی این ایوان را مزین کرده است.
صحن موزه
ساخت این صحن در آبان ماه سال 1316 شمسی آغاز و در آذر ماه 1324 به پایان رسید، از آنجایی که ساختمان موزه حرم در این صحن بنا شده به «صحن موزه» مشهور شد، در سال‌های اخیر بنا به نیاز مبرم توسعه اماکن پوشیده، طرح تغییر کاربری این صحن به رواق امام خمینی(ره) به تصویب رسید و عملیات اجرایی آن با زیربنای 19680 متر مربع در دو طبقه، از اواخر سال 1381 شمسی آغاز گردید.
محمد حسین نجفی
در بخشی با عنوان مشاهیر مدفون در حرم می‌خوانیم: آیت‌الله آقا سید محمد حسین نجفی فرزند حاج میرزا عبدالجواد فرزند حاج میرزا عبدالکریم نواده میرزا مهدی شهید از علما و فقهای قرن چهاردهم هجری بوده است.
در سال 1281 هجری قمری در خانواده‌ای متقی و پرهیزکار که همه در کسوت روحانیت بوده‌اند در کوفه متولد شد، پس از رسیدن به سن تعلیم و تربیت و آشنایی با زبان‌های فارسی و عربی به حوزه علمیه نجف وارد شد و خارج فقه و اصول را در خدمت آیات حاج سید اسماعیل صدر، شیخ الشریعه اصفهانی و سید کاظم یزدی به پایان رسانید و به درجه اجتهاد رسید.
او به مشهد مقدس آمد و مناصب آبا و اجدادی خود و تدریس و تبلیغ و ارشاد و نشر احکام اسلامی را به عهده گرفت.
وی به زهد و تقوا و صراحت لهجه مشهور بود و در مخالفت با مشروطه و اصرار به مشروعه شهرت داشت، پس از شهادت آیت‌الله شیخ فضل الله نوری در سال 1327 هجری قمری هدف ترور شبانه مشروطه خواهان واقع شد، اما جان سالم به در برد.
نفوذ مردمی و قدرت روحی وی در مشهد فوق العاده بود و مانند میرزا مهدی شهید، از اقتدار معنوی برخوردار بود. آیت‌الله آقا سید محمد حسین نجفی سرانجام روز 19 ماه رمضان سال 1339 هجری قمری در مشهد درگذشت و در قسمت پشت سر ضریح، رواق توحید خانه حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد.
چهلمین شماره دوهفته نامه الکترونیکی باب الجواد(ع) به همراه شماره‌های پیشین، به مدیرمسؤولی و سردبیری ام کلثوم باقری در فضای مجازی به نشانی اینترنتی www.baboljavad.com بارگذاری شده و قابل استفاده برای علاقه مندان است./907/ن601/ع
ارسال نظرات